روزهای بارانی

ساخت وبلاگ
این نیز بگذرد...می دانی وقتی میگویی این نیز بگذرد چه دردی را از سینه می گذرانی...میدانی همه این بگذردهایی که می گویی عمری از تو می برد...می گویی می گذرد ولی این زخم شاید دیری نگذرد باز سر باز کند و بسوزانتت...میگذرد اما تلخ ... پیش می رود اما به چه قیمت... به قیمت سوزاندن بهترین دقیقه ها و ثانیه ها و لحظه های عمرت...میگذرد و باز زیر لب میگویی این نیز میگذرد... تمام غم ها و سختی ها و شادی ها می گذرند و  دفتر خاطرات زندگیت پر می شود  از حسرت ها و ای کاش ها... این نیز میگذرد فقط یادت باشد آنچه را که از سر می گذرانی باری دیگر به تماشایش ننشینی...بگذاری توی صندوقچه و قفلی اهنی بر درش زنی و هرگز سراغش را نگیری و پی اش نروی... نمی شود توهم نروی باز ذهنت تو را به آن روزها می کشاند... به ثانیه و لحظه های آن روزها... و باز می بینی زخمی بعد از مدت ها سرباز کرد و باز دلت مملو شد از تمام خاطرات رفته ت... می بینی پس نمی گذرد... هر آنچه در زندگی رخ می دهد نقطه ای می شود در میان خاطراتمان.چه تاریک باشد چه روشن.... فراموشی در دنیایمان معنایی ندارد... آن هایی که آمدند چند روزی ماندند و رفتند....حک شدند در قاب خاطرات.... هرچند گاه یادشان که می افتیم دلتنگ آن روزها می شویم و باز تهش می رسیم به ای کاش ها و حسرت ها و نداشتن ها....  روزهای بارانی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای بارانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eeslamigoya5 بازدید : 86 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 0:20

دل نوشته...حسرتمیگفت دوستش داشتم...شاید هم عاشقش شده بودم....تمام آینده و زندگیم را با او تصور کرده بودم...میگفت شب و روزی نبود که به یادش نباشم و توی  روز مره گی هایم با او زندگی نکرده باشم...میخواستمش با تمام وجودم...بارها خواسته بودم وقتی دیدمش بگویم، بگویم که بدون او زندگیم برایم بی معناس...اما انگار زبان قفل حرف های مردم شده بود...دیگران چه می گفتند...چقدر حرفهای مردم برایم مهم شده بود...اینکه درباره م چه فکر میکنند و چه حرفهای می زنند...انگار عشق جرم بود و عاشق محکوم بود به سکوت...شاید هم خودم را می خواستم بسپارم به دست سرنوشت...به قول رفیقی که میگفت اگه قسمتت باشد زیر سنگ هم باشد به تو می رسد و من منتظر قسمت و تقدیر بودم....اما انگار زندگی بی رحم تر از این حرف ها بود....قسمت و سرنوشت را باید خودم می ساختم ...افسوس که دیر فهمیدم که برای داشتن باید جنگید... تلاش کرد....وقتی به خود امدم درگیر زندگیم بودم و از عشق روزهای جوانیم خبری نبود...چه بر من گذشته بود...چه آسان از عاشقی دست کشیده بودم ....بر چشم برهم زدنی دنیایم تغییر کرد....بزرگتر که شدم دیدم افسوس هیچ چیز سرجایش نیس...جوانی ام رفته من مانده ام و یک حسرت ابدی....نه سرنوشت نه قسمت کاری برایم نکرده بود....از جنگیدن فرار کرده بودم و حسرت را به دوش می کشیدم....زندگی بر وفق مراد نگذشت و برف پیری بر سر رویم نشست....حالا در پس تنهاییهایم خبری از حرف مردم نبود.... مردم درگیر زندگی خودشان بودند و من غرق در تنهایی خودم....لیلا اسلامی گویا روزهای بارانی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای بارانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eeslamigoya5 بازدید : 81 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 0:20

شب ها....شب که می شود خروارها خاطره می ریزد توی  فکرت...خاطره های تلخ شیرین... آمدن ها و رفتن ها... شروع شدن ها و پایان یافتن ها... آشنایی ها و جدایی ها....همه در پلک برهم زدنی می آید  و تو را می کشد در تمامی روزهای رفته ت...دلت تنگ می شود...بغض گلو گیر راه نفست را میبندد...با تمام خستگی میخواهی پناه ببری به خواب و یادت برود چه روزهای را گذرانده ی...نمی شود...خاطرات چون پتک محکمی توی سرت کوبیده می شود....نمی فهمی کی از خانه  زده ی بیرون...به خود که می آیی ته مانده سیگارت توی دستت مانده ...سیگاری بعدی روشن می شود و پک های محکم و دودهای که حلقه می شود و از بینی و دهانت بیرون میزند....شب بیشتر بی قرارت میکند....عادت کرده ی هر شب ساعتی از خانه بیرون بزنی  و با خودت و شاید با خاطرات خلوت کنی...‌از گذشته چه می خواهی که هر شب در کوچه  پس کوچه هایش به دنبال گمشده ای....شاید نمیخواهی بپذیری  آنچه که تمام شده دیگر تمام شده...قدم هایت را سنگین برمی داری...گاه می ایستی و از خودت می پرسی...زندگی همین بود.....آرزوهایت را بر باد رفته  می بینی و خودت را می سپاری به دست سرنوشت ....این نیز آرامت نمی کند.....شاید فهمیده ی که هیچ چیز هیچ وقت تمام نمی شود....خاطره ها با هر خیابانی کوچه ی کافه ی... غذایی رنگی  هوایی .... هر چه را که می بینی تکه ی زنده می شود توی ذهنت...آدم ها می آیند وقتی بر شنزار قلبی پای میگذارند جای پایشان ابدی حک می  شود....این دروغی بیش نیست که هر آنچه از دیده برود  از دل نیز خواهد رفت....شاید  نباشد!  ولی همه خیابان ها سرجایشان هستند....لحظه های بارانی تکرار می شود هر چند گاه...و خاطره ها همیشه زنده می مانند... روزهای بارانی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای بارانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eeslamigoya5 بازدید : 86 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 0:20

قصه هوای بارانی قصه زمین خیس و هوای گرفته نیست.قصه تمامی دلتنگی هایی ست که در دلهایمان سالهاست برای خودش جایی باز کرده اند.قصه ابرهای درهم  فشرده و آسمان گریان نیست.قصه زخم هایی ست که هیچوقت مرهم روزهای بارانی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای بارانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eeslamigoya5 بازدید : 79 تاريخ : جمعه 12 دی 1399 ساعت: 5:21

گذرکن از تمام داشته هایت....از دل بستگی های که تورا به نابودی می کشاند...بگذر از دل بستگی هایی که روحت را زخم میکنند و جسمت را ناتوان...آنکه  تورا دوست میدارد نمیگذارد خدشه ی بر روح و روانت بر جانت بن روزهای بارانی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای بارانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eeslamigoya5 بازدید : 113 تاريخ : پنجشنبه 3 بهمن 1398 ساعت: 4:11

شب که به نیمه می رسد بیشتر دلتنگت می شوم.... سجاده عشق را رو به سوی تو می گشایم و دست نیازم را به سمت تو دراز می کنم.... تو که هستی....از همان آغاز آفرینش ، از همان آغاز بودن.... مدتی می شود که گرمای آغوشت را احساس می کنم..... هر چه دل شکسته تر می شوم حضورت پر رنگتر می شود .... هر چه از دنیای تو بیشتر فاصله می گیرم ، فاصله ام با تو کمتر می شود.... و افسوس من زمانی بیشتر می شود که  تو را از همان دم داشتم و فکرم گریز می زد به تصورات خیالی... و چقدر مهربانی تو...مهربانیت را زمانی فهمیدم که دست از خلق شسته و به تو پناه آوردم... در بند غل و زنجیر گناه بودم و قدمهایم سست ب روزهای بارانی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای بارانی دنبال می کنید

برچسب : بهترین رفیق,بهترین رفیق کیست,بهترین رفیق من,بهترین رفیقم,بهترین رفیق خدا,بهترین رفیق تنهایی,بهترین رفیق سیگار,بهترین رفیقا,بهترین رفیقای دنیا,بهترین رفیق مرتضی پاشایی, نویسنده : eeslamigoya5 بازدید : 207 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 7:24

نوشت بر تن سیاه با خط سفید...  معلم باز موضوع انشارا...  چگونه خواهی ساخت نوردیده...  چگونه می زنی نقش فردا را....  بی هیچ دغدغه ای...  با مداد آبی...  نوشتم به روی برگه کاهی...  با معلمی  با همتی عالی..  توی چشم پر ستاره اش خواندم...  خستگی هایش همه...  پرپر شد..  کشید با رقص خودکارش به صورت دفتر  کشید نقشی به وسعت بیست... روزهای بارانی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای بارانی دنبال می کنید

برچسب : معلم,معلم به انگلیسی,معلم خصوصی,معلم خصوصی به انگلیسی,معلم القراءة العربية,معلم شاورما,معلم القران,معلم القراءة العربية pdf,معلمتي الغالية,معلم اول, نویسنده : eeslamigoya5 بازدید : 183 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 7:24

می روم جایی که نشانی از تو نباشد... آفتاب با طلوعش امید دوباره دیدن تو را بر دلم ننشاند و غروب حسرت دیدار تو را با  خود به پشت کوهها نبرد... می روم جایی که گلی به عشق تو جوانه نزند و پرنده به خیال تو اواز سر ندهد... می روم جایی که اسمانش به رنگ آسمان تو نباشد... جایی که ادمهایش به جای بی تفاوتی صمیمیت را به یکیگر هدیه دهند... جایی که عشق رنگ نباخته باشد و دل ها به یا د هم در تپش باشد... می روم آنسوی مرزها میان انسانهای که معرفت در گرانه شان باشد و بی مهر ی پایه زندگی شان را تشکیل نمی دهد.... می روم جایی که دوست معنایی حقیقی داشته باشد و محبت بی ریا باشد.... می خواهم روزهای بارانی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای بارانی دنبال می کنید

برچسب : خیال تو,خیال تو دلکش,خیال تو محسن یگانه دانلود,خیال تو احسان خواجه امیری,خيال تو,خیال تو حسین,خيال تو محسن يگانه,خيال تويتر,خیال تو یگانه,خیال تو از محسن یگانه, نویسنده : eeslamigoya5 بازدید : 188 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 7:23

همیشه  توتصورمون اینه اگر مرتکب گناهی شدیم مثل کلیداسرار همون لحظه باید تاوان بدیم. منتظر یه اتفاق تلخیم. یه تصادف، شنیدن یه خبربد؛ یا بد بیاری تو زندگی واتفاق های تلخ ... ماچقدرکوچیکیم و خداچقدربزرگ.... همون قدرکه مهربونه همون قدر هم عادله. .. بعضی وقتا قشنگ توکاسه مون می ذاره که چنان حق به جانب جبهه می گیریم و طلبکار می شیم ازش که به خیال خودمون همه حق ها با ماست... ریزو درشت اعمال زیر ذربین خداست..... بار کج  ازهمون اول زدنش خطاست. مقصدی نداره که برسه. رفتن و تلاش بیهودست... بعضی وقت هااینقدر سرگرم خودمون می شیم که وقتی به خودمون میایم می بینیم روزهای بارانی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای بارانی دنبال می کنید

برچسب : زیر ذره بین خدا, نویسنده : eeslamigoya5 بازدید : 119 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 7:23

   خداوقتی آدم  روآفرید واجازه داد توبهشت زندگی کنه ازش یه چیزی خواست. به میوه ممنوعه دست نزنه.  این وسط شیطون که حسابی از آدم  و .خلقتش شاکی بود نه گذاشت ونه برداشت  وافتادبه جان آدم وحوا که  بهشت و زیبایهاش یه طرفو و میوه ممنوعه یه طرف.... اونقدر تو گوش این زوج تازه به هم رسیده خوند که بلاخره تسلیم خواسته خودش کرد و اتفاقی که نباید بیفته افتاد...حالابعضی چیزها روباید سانسورشون  کنیم که بعد ش  چه اتفاقی براشون افتاد...بماند....... این دوزوج پاشون که رسید به زمین شیطان مصمم ترشد که هر جوری شده بیاد و این نسل آدمومنحرف کنه و هر بار به یه شکلی....ماکه مفسر تاری روزهای بارانی...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای بارانی دنبال می کنید

برچسب : n l company,n l ml ms,n l standings,n l east standings,n l ml,n l central,n l west,n l m,n l s services,n l baseball standings, نویسنده : eeslamigoya5 بازدید : 209 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 7:23